جهان زیبای من

نمی دانم

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۴۷ ب.ظ

چقدر اینجا رو دوست دارم. چقدر حس خوبی داره. کاش از ابتدا اینجا بودم. نمیدونم اون موقعی که من تصمیم گرفتم وبلاگ داشته باشم این سرور حضور داشت یا نه. وقتی که برای اولین بار وبلاگی رو ایجاد کردم, کنکوری بودم. تازه امتحانات نهایی سوم دبیرستان تموم شده بود و من از تیرماه همان سال به کلاس های خشک و خسته کننده ی کنکور میرفتم. در اواسط مرداد, که اتفاقا ماه رمضان هم بود, اون وبلاگ رو ایجاد کردم و از تمام انچه برام جالب یا خاطره ساز بود مینوشتم. اون ذوق و شوق تقریبا یک سال بیشتر طول نکشید. درست زمانی بود که برای دانشگاه ثبتنام کردم و در فاصله شروع کلاسها, گواهینامه رانندگی گرفتم. دیگه حوصله ی اپدیت کردن وب رو نداشتم. اگرچه این فقط درمورد وب پرشین صدق میکرد. وبلاگی که در بلاگفا داشتم هر روز و حتی روزی چندبار اپ میشد. اونجا دفتر خیلی خصوصی من بود و هنوزم هست. هیچ لینکی در اون وب نیست. و هرگز خواننده ی دائمی نداشت. (مگر یک فضول احمق که هر بار ادرسش رو عوض کردم پیداش شد و به همین دلیل, همه پست های وبم رو بدون استثنا رمزدار کردم.) اون وب انقدر خصوصی بود که نمیخواستم حتی یک غریبه ی مجازی جریانات غم انگیزش رو بخونه. این تصمیم وقتی قاطع تر شد که پستی را در فروردین 92 منتشر کردم که درباره یکی از اتفاقات دخترانه در نوجوانی ام بود ( در حالیکه بسیار عادی بود اما در بدترین و سخت ترین شرایط اتفاق افتاد.) با انتشار اون پست, ده ها کامنت قضاوت جویانه از کسانی که تا آن روز نمیدانستم تا این اندازه پیگیر نوشته های من هستن, روبرویم ظاهر شد. اگرچه خیلی از اونا هم قصدی جز دلداری نداشتن, برای من همه آن کامنت ها عذاب اور بود. حتما نمیخواستم کسی در مورد اون واقعه, اظهار نظر کنه. واقعه ای که هنوز نمیدانم چطور به کسی اثبات کنم که من در آن دستی نداشتم و به همین علت همیشه از ازدواج و افکار مشکوک و قضاوت های پنهانی هراس داشتم... همه اینها باعث شد تا من یک دفتر بسیار خصوصی از پنهانی ترین و رسوب کرده ترین لایه های درونم در بلاگفا ایجاد کنم. جایی که تا امروز, ارامش بخش ترین مامن ممکن برای جبران پرهیاهوترین لحظه های زندگی ام هست.


روز چهارشنبه 31 خرداد, از طرف تشکل دانشجویی آرمان در سالن امفی تئاتر دانشگاه, به مراسمی دعوت شدم که فکرشو نمیکردم. چون من دو سه بار, در نگارش تحریریه های این تشکل همکاری داشتم که تنها بعلت ارضای احساس تغلیظ شده ی نوشتن بود که در من وجود داشت. احساس میکنم, تنها جایی بود که قدر زحمات در اون شناخته میشد. مانند خیلی از جاهای دیگه نبود که همه زحمت ها رو به چشم وظیفه نگاه میکردن. آن هم زحمت هایی که شبانه روزی بود و چقدر روی متن و نگارش علمی اونا کار کردم. نوشته هایی که هرگاه کسی بدون شناخت از من, اونها رو خوند باورش نشد که قلم من باشه. نوشته هایی که سختگیرترین منتقدان چاپ و نگارش در کانون های دانشگاه, بدون کوچکترین ویرایشی به دست چاپ میسپردند. و نوشته هایی که نزدیکانم مرا بابت انتشار مفت و مجانی آنها سرزنش میکردند. اگر من به دنبال جبران اعمالم در دستهای افراد بی چشم و رو بودم, هرگز راضی به اون همه تلاش نمیشدم. خدا رو شکر که همه حسابهام فقط با اون صاف میشه.


از همه این حرفها که بگذریم, باز هم نشد درباره چیزی که قصد داشتم بنویسم!!!


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۳/۲۷
فریبا Gh

نظرات  (۱)

۲۷ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۰۲ یک نویسنده
راجع به چی قصد داشتید بنویسید؟  :)

راستی تغییراتی در پست Her انجام دادم...