اینجا من هستم و خدا
پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۶ ب.ظ
هیچ چیز برای من, به اندازه اینکه در خونه تنها باشم ارامش نمیده. امشب هم تنهام و این تنهایی با آن که فکر مرا به تمام سالهای اخیر و حتی سالهای نیامده می برد و می آزارد, اما بهترین مامن دنیاست. یک جورایی منطقه ی امن شده برام. تنهایی و هر آنچه در آن است.
مدت تقریبا زیادی هست که حوصله مهمانی های خانوادگی رو ندارم. اصلا حوصله ادم ها را ندارم. و این چقدر میتونه بد باشه. اما تنها احساس منه و فعلا حوصله و تمرکز این موضوع رو ندارم. و برعکس, جمع های دوستانه و تفریح ها و تهران گردی های با دوستان رو به هر شادی ای ترجیح میدم. چون در این جمع ها فرصت با خود بودن دارم. فرصت اینکه نقاب های دروغین رو از چهره ام بردارم. فرصت راستی و بی ریایی... همان معیارهای ارزشمندی که هیچ یک در جمع های خانوادگی حضور ندارند. و من هم از جنگیدن و بحث و مشاجره های بی نتیجه و ناتمام بر سر اختلاف افکار و عقاید خسته شدم. از حرص خوردن های بیجا و خودخوری های بیهوده. بنابراین ترجیحم این هست که تا حد امکان این حجم اختلافی که بین ما هست, ته نشین باقی بمونه و دردسر جدیدی درست نشه. نمیدونم از نوشته هام چه چیزی برداشت میشه. اما حالا که یک بار این متن رو میخونم و خودم رو جای کسی میذارم که چیزی از من نمیدونه, با خودم فکر میکنم این همان دختر ناپاک و هفت خطی هست که از دست کنترل خارج شده و میخواد با این حرفها خودش رو توجیه کنه و... اما کسی نمیداند من به جرم پاک بودن, از همه چیز و همه کس رانده شدم. به جرم گناه های ناکرده. به جرمِ سنگینِ ساده بودن... و دلیلی برای توضیحِ فکر و شخصیتم نمی بینم. پس, از این هم می گذرم.
۹۶/۰۴/۰۱