جهان زیبای من

مردانگی های من

دوشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۱۷ ب.ظ

چند دقیقه پیش بود که دفترم را بعداز مدتها گذاشتم روبرویم تا بنویسم. نمیدانستم از چی میخواهم بنویسم. فقط حس کردم چقدر هوس نوشتن های خصوصی در دفترم کرده ام. اما بعد دیدم هوس وبلاگ نویسی خیلی بیشتر از آن است. اگرچه مضمون این نوشته ها بسیار از هم متفاوت هستند.

اما من و خاطراتم: دوباره مغرب و دوباره گوشه دنج این اتاق، دفتر خاطرات و کتابهای خاک خورده از نخواندن و بی حوصلگی های من، دوباره پنجره و صدای اذان و آسمانی که رو به تاریکی میرود، این عصر تابستان و صدای توپ بازی بچه های کوچه که حال، فارغ از درس و امتحان هستن، دوباره عطر غذای همسایه... گاهی عطر خوش قورمه سبزی... گاهی عطر بی نظیر پیاز داغ و گاهی عطر ماهی های همسایه جنوبی! دوباره نسیم گرم و گران تابستان، دوباره چای تازه دم مامان،... و دوباره و سه باره و هزارباره من...همان دختر پاییزی و پر احساس! هنوز با فریبای خاطراتم غریبه نیستم. هنوز همه چیز همان است که بود. فقط شاید دیگر فرزانه نباشد و کتابهای قطور دانشگاهی و عشق نامه هایش... شربت های نعنای فهیمه نباشد و خاطرات غنی فرشته از سالهای خاکستری کودکی...گاهی شادی، گاهی غم... شاید فقط تنقلات تابستانی دستهای بابا نباشد و بازی های دو نفره با فریناز... شاید هیچ نباشد و تنها من و این دفتر مانده باشیم! آخرین باری که این لوکیشن جادویی را تجربه کردم یادم نیست. فقط میدانم که هیچ با یکدیگر غریبه نیستیم... دارم فکر میکنم به همان سالها... به سالهایی که سختی و رنج کمرم را می شکست. همیشه میگفتند قهرمان زندگی خودت باش. وقتی بازمیگردم به دورترین سالهایی که حافظه ام یاری میدهد... و وقتی برمیگردم به همین دقایق پیشین... جز یک قهرمان از خودم هیچ نمیبینم. قهرمان لحظه های سخت. قهرمان روزهایی که جز خدا کسی نمیتوانست کاری کند. قهرمان روزهایی که نه مردی بود و نه مردانگی! قهرمان روزهای مرد بودنم... و این اصلا زیبا نیست که یک دختر نوجوان را در هیبت شجاعتی مردانه ببینی. زیبا نیست که رنج بکشی و کمر خم کنی و سپس با افتخار بگویی من یک مرد قهرمان بودم. قهرمان زندگی خودم. اکر روزی دختری داشته باشم هرگز سعی نخواهم کرد که از او یک مرد قهرمان بسازم. دنیا اگر به دختری نیاز نداشت، او را متولد نمیکرد. به دخترم میگویم در سخت ترین شرایط هم دختر باش. با همه لطافت و ظرافتی که هیچ مردی بویی از آن نبرده است و هیچ درکی از آن ندارد. دختر باش و بگذار چشم این دنیا دربیاید و یاد بگیرد از دخترها مرد نسازد. یاد بگیرد که مناسب حالشان با آنها رفتار کند. بگذار با کوچکترین ناملایمتی، دلت بشکند و غرورت سرازیر شود. طبیعت تو همین است عزیزکم. دنیا بدون دخترهای لوس و نازنازی و شکننده هیچ لطفی ندارد. بگذار نسل دخترهای مردنما از میان برود. بگذار اگر با گوشه اخمی از این دنیا، شکستی و جان دادی، روی قبرت بنویسم که مُرد...چون دختر بود و تحمل نداشت. چون دختر بود، نه یک مرد!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۴/۱۱
فریبا Gh