احساساتم
جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۵۴ ق.ظ
گاهی بعضی از احساسات زمانی به قلبت هجوم می آورند که در واقع زمانش نیست . پس تو مجبوری یا تحملش کنی و دم برنیاوری یا اینکه به ناچار برای مدتی موقت صدای مزاحم آنها را در قلبت خفه کنی تا زمان مخصوصش برسد و آن وقت دستت را از روی دهنشان برداری تا دوباره به جوشش بیفتند .
اما ناباورانه می بینی در طول سالهایی که آنها را خفه کرده بودی برای هیچ یک نفسی باقی نمانده و دیگر به سختی صدایشان را میشنوی . دیگر هر کاری کنی این احساسات به اوج شور و خروشی که قبلا داشتند نمیرسند . وقتی احساسی نباشد تو مثل یک مرده ی متحرک میشوی که حوصله و حال کسی را نداری و تنها به این فکر میکنی که چه خوب میشد اگر همون زمانی که احساسات تازه به بلوغ رسیده ی قلبت قیل و قال راه انداخته بودند تو چیزی را داشتی که اکنون . کاش میشد زمان های معکوس را با هم تطابق داد . کاش میشد ...
۹۳/۰۲/۱۹