جهان زیبای من

اینجا پاییز است و تو

دوشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۲۶ ق.ظ

وقتی که بیایی ؛

به یمن آمدنت همه خانه را جاروب میکنم . گردگیری میکنم . نظافت و شستشو میکنم . حتی به دورافتاده ترین نقطه خانه رحم نمیکنم . آخر آن روز قرار است که تو بیایی . باید که همه جا مثل خودم تمیز و خوشبو باشد تا تو لذت ببری . تا نفس هایت با رایحه عطر تن من و این خانه بهم پیوند خورد . باید که بجز هر تپش قلبت ، در هرم داغ نفس هایت جای بگیرم . باید که به جز چشم هایت ، در یاد و ذهن تو تا همیشه ثبت شوم . باید که رویای هر شبت را به یغما برم و به جای آن ، بر دوش های خیالت سنگینی کنم .

وقتی که بیایی ؛

همه گلدان های خانه را آب میدهم . به یمن آمدنت همه برگهای رسیده و سبز گلدان ها را آبپاشی میکنم . میگذارم تا در آفتاب باشند . آخر هر که نداند ، من نیک میدانم که آن ها بدون درخشش آفتاب و بدون مهر گرمایش هیچ اند ، پژمرده اند ، سرد و بی روح اند ، مرده اند . هر که نداند این را ، لیکن من خوب درک میکنم . و خوب میدانم که دوری از آفتاب زندگی ، دوری از گرمای وجودش ، چه ممکن است بر سر گلبرگ های میخک آورد .

وقتی که بیایی ؛

همه شادی هایم را در گوشه ای از قلبم و همه عشقم را در گوشه ای دیگر گذاشته و به دقت مراقبشان هستم تا مبادا جز تو آنها را با دیگری شریک شوم . مبادا قدم به سرزمین قلبی گذاری که مدت هاست آن را قحطی عشق و امید ، قحطی شادی و رویا فراگرفته .

وقتی که بیایی همه امید را در قلبم زنده میکنم . همه آرزو را در قلبم محقق میکنم . همه احساس را در پیکر روحم سرریز میکنم .

آن روز که بیایی ؛

یکی از زیباترین لباس هایم را بر تن میکنم . لباسی که همه ظرافت و لطافت تنم را به رخ تن مردانه ات کشد . لباسی که با هر قدم من با من همگام شود و تمام قامتم را یکجا بر چشمان تو نشاند . لباسی که زیبایی دخترانه ام را نه صدچندان که آن طور که هست به نگاه تو هدیه دهد .

آن روز ابروهایم را برای تو هشت میکنم .

رژ لب صورتی خوشرنگ ام را تنها برای تو میزنم .

ناخن هایم را از همیشه زیباتر سوهان میزنم و آن ها را با لاک قرمز و اکلیلی ام تزیین میکنم .

موهایم را از همیشه لخت تر میکنم و روی شانه هایم باز میگذارم . روی آن ها سنجاق های سفید خوشگلم را میگذارم و ملموس ترین عطری را که دارم روی نبض های دستم میزنم تا رایحه اش در فضای با تو بودن بپیچد و مستت کند .

آن روز جای جای خانه با من زیبا میشوند و من آن ها را برای آمدن تو مهیا میکنم .

سر راهت را ،

دالان ورودت را ،

همان سنگفرشی که قدم های تو را به آغوش میکشد ، پر از آب و گلاب میکنم . پر از عطر و پاکی میکنم .

آن روز شاید آسمانی را که بالای سر ماست از خدا امانت بگیرم و پر از ستاره های درخشان کنم ، پر از آبی ، پر از هوای دو نفره ، پر از گرمای خوشید و پر از هوای ملس پاییز .

آن روز که تو می آیی ؛

پرده های خانه را پس میزنم .

درهای بالکن را و تمام پنجره هایی را که رو به تجلی حضور تو در این خیابان گشوده میشوند ، باز میکنم .

خورشید و ابر و آسمان را به خانه دعوت میکنم .

پرنده ها برایمان نغمه شادی سرمیدهند و غنچه های گلدان میخکم با لبخندی به آفتاب و من ، می شکفند .

و من زیر این نور و گرمای شیرین آفتاب پاییز ، دامن سفیدم را بالا میگیرم ،

می چرخم ،

می رقصم 

می خوانم ،

و همه این کائنات را که کنار من اند با خود هم آوا میکنم . اینک نغمه شادی ، نغمه آمدن تو و نغمه حضور من ، در خانه پراکنده است تا بیایی و من خستگی تنت را با یک استکان چای تازه دم و نان های زنجبیلی داغ برطرف کنم .

وقتی که در راهی و من همه چیز را برای خلوت امشب مهیا کرده ام ، به شوق آمدنت کنار نرده های بالکن مینشینم . چشم به انتهای خیابان پاییز می دوزم و لبخند میخک زیبایم به من آرامش میدهد . نوید آمدنت را میدهد . نوید دستان گرمت ... میتوانم از این فاصله دور همه چیز تو را حس کنم و هوای آمدنت را با تک تک سلول های پیکرم نفس بکشم . صدایت ، نگاهت ، خنده ات ، قدم هایت ، دستانت ، تپش قلبت ، نفس هایت ، بویت ، گرمای تنت ... همه را میبینم ، می فهمم ؟ تو چطور ؟ آن ها را می بینی در من ؟ می فهمی ؟!

در گوشه این بالکن همچنان در انتظار توام :

نگاه کن .

به خیابان نگاه کن .

می بینی ؟

برگهای پاییز برای تو به رقص در‌آمده اند تا وقتی می آیی ، روی تنت بریزند . تا وقتی پیش دختر پاییز آمدی تن پوشی از طلای ناب پاییز داشته باشی . با خود فکر میکنم : این برگهای قیمتی درختان سرزمین من نثار قدم های پر مهر تو .

از افکارم بیرون می آیم و محو بوی آشنایی میشوم ... عطر قرمه سبزی و برنج زعفرانی فضای خانه را آکنده کرده و مرا به شوق سالهای کودکی می برد . کاش میتوانستم دستان ادراک تو را در دست بگیرم و تا عمیق ترین احساسات درونم و دورترین خاطرات زندگی ام ببرم . کاش می توانستم ...

آن روز برایت یک کمد خاطرات کهنه و خاک خورده دارم . یک دل ، احساس و عشق دارم . یک انسان ، درک حرفهایت را دارم . یک خدا ، ایمان و زندگی دارم . و تو یک " من " و یک " تو " خوشبختی داری . آرامش داری . و من تو را دارم ، وقتی که بین بازوهای تو آرمیده ام و عطر تلخ و گس مردانه ات نفس هایم را سرشار میکند .

وقتی که بیایی ؛ فکر نکن که آغوش تو هوش و حواس را از من می دزدد . آن لحظه نگاهم برایت تعظیم خواهم کرد تا ببیند آیا قدم هایت برگ پاییزی را نالان کرده است یا نه . آخر آن ها معدن طلای سرزمین من اند برای تو . برای آن که همه چیزت را پاییزی کنند . و برای آن که به قول سهراب ، وقتی نزد من می آیی ، نرم و آهسته بیایی . مبادا که ترک بردارد برگ های نازک پاییزی من ...

گوش کن ...

صدای در می آید .

می شنوی ؟

معطل چه هستی ؟

بلند شو . بلند شو و در را باز کن . این صدا ، صدایی آشناست . نمی دانم میشنوی یا نه . می فهمی یا نه . من این صدا را پیشتر بارها شنیده ام . این صدا ، صدای آشنای کسی ست که هر سال به دیدنم می آید و هر چه دلتنگی و غم را در دلم شریک و همدرد میشود . این صدا ، صدای کسی ست که حتی وقتی هم نباشد ، یادش با من است و فکرش همان را با دلم میکند که هست .

چرا معطلی ؟

در میزنند ...

می گشایم ...

نگاه کن ...

ببین که آمده ؟؟؟!!!

می دانستم که می آید .

او امسال هم آمده تا دردهایم را خریداری کند . آمده که مرهم تنهایی های من شود .

نگاه کن .

این " پاییز " است .

همان که گفتم صدایش آشناست .

این پاییز ، تنها نیست . با خود ، " تو " را آورده . به گمانم او این بار ، حربه ای نو دارد تا با آن تیر دردهایم را به جان خرد ... و آن حربه تویی :)))))

نظرات  (۱۰)

اگر این متن رو در حالی بخونی که بوی عطر خوشبوی مردونه تو فضا پیچیده باشه از حال میری.. پاییز امسال در راهه... ولی با بقیه ی پاییزها یه فرقی داره... که تو ...دختر پاییز از حالا داری حسش میکنی... این پاییز با خود حربه ای دارد
اگر این متن رو در حالی بخونی که نارج پوست بکنی حتما و قطعا دستانت را میبری...زیبایی همیشه به نگاه کردن نیست گاهی یه حس اونقدر قشنگه که تو رو از خود بی  خود میکنه...کاری که الان متن تو با من کرد و تمام حست رو به من منتقل کرد.. ممنونم به خاطر این متن بسیار قشنگت.. شاهکار زندگی تو همین بود.. اگر این متن رو به معتبرترین مجلات بدی برای چاپ حتم دارم که رو هوا قبولش میکنن ولی میدونم که ارزش این متن تا وقتیه که تنها در خلوت و تنهایی من و تو خونده بشه.. بسیار بسیار ممنونم که منو در این احساس قشنگت شریک کردی.. واقعا ممنونم که منو محرم احساس خودت دونستی.. خیلی حالم رو خوش کردی.. خیلی.....
معلومه که لذت بردم. خیلی باهاش حال کردم. مگه میشه متنی به این خوبی پیدا کرد که با تمام احساسات درونم هماهنگ باشه؟ خیلی عالی بود...خیلی....بهت مفتخرم.. منتظر متنهای بسیار زیبای دیگرت هم هستم دکتر جان
نازنین فریبا سلام وسلامی به گرمی قلم پر از احساس وگرمتٰ ٰ ... واقعا نمیدونم چی باید بگم وچه نظری شایسته ی این همه احساس و زیبایی است!ٰٰٰٰٰ چه باید گفت از این همه زیبایی ولطافت وچی باید نوشت درخور این همه مهربانی . غرق شدم  در این همه احساس ! چه ارزوهای زیبا و دخترونه ای چه روح پاکی وچه رویاهای شیرینی داری .میفهمم همه ی انچه که در دل دلری و تمام حس شیرینت را چون خودم زمانی نه خیلی دور غرق در این همه زیبایی ولطافت روح بودم...
همانطور که از خواندن متنت شاد شدم ناخوداگاه اشک از گوشه ی چشمانم سرازیر شد چون در تمام مدت فکر میکردم ایا واقعا مردی شایسته ی این ههههههمه  احساس پیدا میشه که لایقت باشه!؟ وبعد این فکر تو سرم امد که ...شاید نه.ویاد خودم .فهیم وفرزان افتادم که کنج ی اتاق خواب شش متری چه ارزوهایی را با خودمون مرور میکردیم  و امیدها از قلبمون میگذشت  اما همه دیدیم چی شد واز همه بیشتر من .من سوختم .میان همه ی رویاهای شیرین دخترانه ام ٰ وخودم شاهد خاکستر شدن تک تک رویاهایی بودم ک زمانی  باهزار عشق برای خودم در خلوت دخترانه ام ساخته بودم... امروز تو برای من یاداور همه ی دیروز  ودیروزهای من است  وحس افسوس تو وجودم شعله میکشه وقتی میخونم چه رویاهای لطیفی داریم ما !
اصلا  نمیخوام مایوست کنم عزیزم  وببخش که نظرم تلخ بود. واین حس تلخ بیشتر از همه وجودم را ازار میده با این فکر که چه کسی لایق توست؟ ولایق این همه زیبایی روح و فکر! کاش نا امیدت نکنه چون نا امیدی  از چیزی که براش این همه امید ساختی واقعا تا ابد روح وقلبت را ویران میکنه .کاش وای کاش لایقت پیدا بشه و شایسته ی  این همه پاکیت باشه. وگرنه خدای نخواسته بعدا هگر بعدا این متن را بخونی ...
صدها صدها  صدها گل  تقدیم تو و روح قشنگ و دل پاکت فریبای زیبا .وخوش بحال مردی که لایق تو باشد .واقعا از متن فوق زیبایت لذت بردم وهرچه فکر کردم کلمه ای مناسب برای وصفش پیدا نکردم.وخوشحالم که من را در این متن شریک کردی  وممنونم
صدها صدها  صدها گل  تقدیم تو و روح قشنگ و دل پاکت فریبای زیبا .وخوش بحال مردی که لایق تو باشد .واقعا از متن فوق زیبایت لذت بردم وهرچه فکر کردم کلمه ای مناسب برای وصفش پیدا نکردم.وخوشحالم که من را در این متن شریک کردی  وممنونم
سلام دوست عزیز.. وب بسیار بسیار زیبایی دارید... با وجود غم انگیز بودن بعضی از نوشته ها...احساس آرامش خاصی به آدم منتقل میشه... یک جور حس امید... یک جور حس لذت بخش... که نمیشه توصیف کرد... هموراه موفق و پایدار باشید.
پاسخ:
سلام منم عاشق این احساساتم .
۲۱ مهر ۹۳ ، ۰۸:۰۰ پیمان اوریا
سلام.دوست عزیز و گرامی.بنده وبلاگ زیبا و احساسی شما را با کمال میل و افتخار لینک کردمم.در صورت امکان وبلاگ بنده را با نام (دل نوشته های روزگار پاییزی من)لینک کنید.با تشکر...