جهان زیبای من

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

روزهای مرگ و میر را دوست ندارم. روزهای سرد و کش دار بعد از مرگ را دوست ندارم. خانه ای که همه خاطرات مهمانی های کودکی هایمان آنجا بود, حالا هیچ بزرگتری ندارد که آنچنان گرم و پرشور به استقبال ما بیایند. نه پدرش, نه مادرش...
دیشب به این فکر میکردم که بخاطر همین رنج های فراق و جدایی, زندگی برای هر انسانی سخت ترین نوع حیات است. هرچقدر خوش باشی و زندگی کنی, اگر میدانی روزی باید عزیزانت را به خروارهای سرد خاک بسپاری و تا همیشه از آنها خداحافظی کنی و از آن پس فقط با یادشان زندگی کنی, درحالیکه کوچکترین اتفاقی در اطرافت تصویر زنده ی آنها را مقابل چشمانت مجسم میکند- مثل گل های خشک شده ی حیاط که دست کسی برای آب رساندنش, به سمت آن دراز نشده - پس این زندگی نیست که میکنی.
میدان های نارمک و یک دنیا خاطره از آن روزهای گرم و رفت و آمدها, از آن شادی های خالصانه برای آنکه بخواهی وقتی به آنجا میرسی, رها بشی و تا درهای گشوده و لبخندهای گرم, بدوی؛ میدان های زیبای نارمک و امروز, سیاهی و جدایی و اشک...
دلم تکرار یک روز خاطره خوش می خواهد.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۵۳
فریبا Gh


از خود گذشتم تا که تو از پیچ و خم ها بگذری


لب بستم از گلایه تا از سر غم ها بگذری


گوشه گرفتم تا که تو با دنیا دم ساز بشی


پایان گرفتم تا که تو دوباره آغاز بشی


درد من بودی و همدرد نبودی


راه من بودی و همراه نبودی


غم من بودی تو غمخوار نبودی


عشق من بودی وفادار نبودی


اشک شدم در پشتِ پلکِ غصه ها پنهون شدم


خشک شدم در شوره زارِ سینه ها زندون شدم


پرم شکست تا اینکه تو معنیِ پرواز شدی


غمم ترانه شد که تو نغمه و آواز شدی


سکوت شدم تا اینکه تو صدای فریاد شدی


قفس نشین شدم که تو دوباره آزاد شدی


درد من بودی تو همدرد نبودی


راه من بودی تو همراه نبودی


غم من بودی تو غمخوار نبودی


عشق من بودی وفادار نبودی...

___________________________________


جز اینکه این ترانه, روحِ یک عشق واقعی را آنطور که شایسته ست, بیان میکند, دنیایی از خاطرات تلخ و شیرین کودکی مرا در شهر گرگان, در سرزمین مادری ام با تمام احساسات تغلیظ شده ای که از آن برایم یادگاری مانده است, زنده میکند. گویی طی المسیر میکنم در زمان بچگی. همه چیز آنطور که قابل وصف نیست مقابل دیدگان دلم خودنمایی میکند. انگار که به نبودنشان, و به هرگز بازنگشتن خویش, تفاخر می ورزند و من عطشانِ بیابان زده ای ام که سراب می بینم!

راستی چقدر عشق اینطور اگر باشد, زیبا و ستودنی ست. راستی که اگر کسی این چنین عاشق, در راه معشوق از خود گذشته باشد, پرستیدنی است. راستی که روح و جان این عشق, معبود عاشق است... و راستی من چقدر صدای عاشقانه ی "اندی" را در این ترانه دوست دارم. صدایی که با دنیای از دست رفته ی کودکی ام, با جان خاطرات تکرارناشدنی ام, با روح عریان احساساتم, گره خورده است. کاش میشد گاهی هم به گذشته بازگشت و دمی نفس راحت کشید از هجوم ناملایمتی های روزگار. کاش قانون دنیا, کمی با این که هست, تفاوت داشت!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۱۷
فریبا Gh

نمیدونم سال دیگه این موقع به کجا رسیدم؟؟؟ آیا انچه را همیشه دنبالش بودم و خواستم, بهش رسیدم؟؟؟ ای کاش همه سختی های امروز, در سال دیگه, برای من فقط یک خاطره باشد. نه یک داستان دنباله دار...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۳۴
فریبا Gh
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۲ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۵۹
فریبا Gh