جهان زیبای من

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

 

 

 

 

***21 آبان، 21 ساله شدم ***

 

 

 

 

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۳ ، ۱۰:۵۰
فریبا Gh

این روزها رو با همه کمی ها و کاستی هایی که " شاید " در وجودم هست، دوست دارم.

و این وبلاگ رو هنوز هم دوست دارم. حتی بیشتر از قبل. با اینکه خیلی خیلی تغییر کرده. حتی خودمم گاهی سری به آرشیوم میزنم حس میکنم از یه جایی به بعد نویسنده وب تغییر کرده و روحیات و احساسات و تفکراتش با نویسنده قبلی زمین تا اسمون فرق داره. یعنی این تغییر تا این حد بود. چیزی که مهمه اینه که من همیشه تغییر رو دوست داشتم و از یکنواختی بیزارم.

این روزها سعی میکنم از فکر " ترین " بودن دربیام و همه چیز رو به نوبه خودم و با خودم مقایسه کنم نه با دیگران. این تغییر هم از اون تغییرایی که به راحتی نمیشه ایجاد بشه اما شیرینی و حس خوب بعد از داشتنش، به همه سختی های راه می ارزه. جایی خوندم این فکر که کاش " ترین " باشم، یکی از عمده ترین دلایل افسردگی و نا امیدی و شکست های پی در پی ادم هاست. ما از نمره 19/75 مدرسه خوشحال نشدیم چون یه نفر بود که 20 گرفته بود. از رانندگی با پراید لذت نبردیم چون یک نفر بود که مدل ماشینش بالاتر بود... گاهی حتی یک درس از زندگی باعث میشه تا بیش از نصف ناراحتی هایی که تا قبل از این داشتم برطرف بشه.

این ها رو مینویسم اما به این معنا نیست که خیلی امیدوار و شادم. گاهی هم این قدر در گرداب یک غم بزرگ دست و پا میزنی به خودت مهلت استراحت میدی و دیگه حوصله فکر کردن و زندگی کردن باهاش رو نداری. اینجا رو فقط اهلش میتونن بفهمن که چه تلخه قصه عادت! دیروز از غمگین ترین روزای زندگیم بود. به ندرت پیش میاد روزای مزخرف زندگیم از یادم بره و این خیلی بده. همیشه بعد از روزایی مثل دیروز به این فکر میکنم که چرا غمگین بودم و دلیل ناراحتی من چی بود؟ نکنه واقعا خودم نخواستم شاد باشم؟! نکنه واقعا بی دلیل و بی توجه به همه چیزای خوبی که در اطرافم بود از دنده چپ بلند شدم و بی حوصله به دانشگاه رفتم، بی حوصله جزوه نوشتم، بی حوصله با هیچکس حرف نزدم و دلم میخواست تنها باشم، بی حوصله به شوخی های استاد خندیدم، بی حوصله رفتم خونه و بی حوصله تحقیق ها و کنفرانس هامو آماده کردم و در نهایت با تمام خستگی که در روحم و با همه تحلیلی که در معنویتم حس میکردم سرجام رفتم تا بخوابم اما مثل همیشه که این قدر بدم، ترس شبانه اومد سراغم، ترسهای بیخودی از همه چیز و حتی خودم، و تا صبح با چراغ روشن خوابیدم. روزهایی مثل دیروز همه چیز کم میارم. و به شدت محتاج یک دلگرمی ام. اما درد رو باید همیشه مخفی نگه داشت. مبادا که دیگران تو رو بفهمند و قضاوتت کنند. خدا هم این موضوع رو میدونه و این جور وقتا تنها کسی که اون دلگرمی و امید رو بهتر از هر کسی در من زنده میکنه فقط خداست. صد آه و افسوس که ما طریق زندگی کردن رو بلد نیستیم و همه ناخوشی ها و بدشانسی ها و بدبیاری ها رو گردن خدا میندازیم. نه خدا عیبی داره، نه دین و معنویات، نه وجود من، نه این هستی، نه هیچ نظم و قانونی در عالم عیب داره. عیب و نقص فقط یک جاست و آن فکر است. تفکر را که عوض کنی دنیا هم عوض میشود. کاش بتونم فکرم رو اون جوری که خدا خواسته برام، تغییر بدم...تغییر. زیباترین تغییر زندگی که هر تغییر دیگه زیرمجموعه ای از این تغییر است.اگر بتونم فکرم رو تغییر بدم همه چیزم رو تغییر دادم. نوع تفکر، کانون همه تغییرات زندگیه. این بار هم مثل همیشه منم و حقیقت هستی، خدا . تا با هم بزرگترین تحول زندگی دنیا و آخرت تا ابد برسیم.

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۳ ، ۱۸:۰۷
فریبا Gh

خوش به حال کسانی که ماه محرم زنجیر نمیزنند...

اما زنجیری از پای گرفتاری باز میکنند .

سینه نمیزنند...

اما سینه دردمندی را از غم نجات می دهند.

اشکی نمیریزند...

اما اشک از چهره انسانی پاک میکنند.

و آن وقت با افتخار میگویند : یا حسینعلیه السلام

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۳ ، ۱۶:۲۵
فریبا Gh