جهان زیبای من

اینجا پاییز است و من

دوشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۳، ۰۶:۳۷ ب.ظ

اینک باز هم رایحه پاییز ، هوای ابری و حس خزان و برگ ریزانش در وجودم نمایان میشود . باز هم پاییز می آید تا در زراعت گاه آماده روحم ، بذر مهر و بخشش بپاشد .

پاییزهای کودکی را به یاد می آورم که به جز وحشت و رعب دبستان و چهره پرخشم مدیر و ناظم و معلم ، هیچ چیز دیگر نصیبم نمیشد . آن سالها من پاییز را در آغوش سرمای حسرت و سوز دلتنگی های کودکانه ام به دست خاطرات تلخ می سپردم تا شاید برایم زودتر این لحظه های اسف انگیز سپری شود و امید آنکه دیگر هرگز تکراری نداشته باشد . هنوز هم وقتی پاییز از راه میرسد و من عمیق تر نفس میکشم می توانم بوی متعفن آن سالها را در وجودم بیابم که هنوز هم رخت برنداشته که ریشه عظیمی دوانده !

پاییز سالهای شورانگیز نوجوانی را به یاد می آورم که تنها من بودم و یک دل پر از آشوب . پر از شراره های آتشی سوزان که نزدیک بود همه روحم را به خاکستری ناچیز بدل کند . آن سالها دیگر کمتر درگیر فکر کلاس های خشک درس و نیمکت های چوبی پردرد بودم . دیگر به چهره خشمگین و گرگ نمای ناظم و مدیر فکر نمیکردم . برای من موضوعی آنچنان " جنون آور " در دلم ایجاد شده بود که همه " عقل " و " احساس " مرا در سایه آن جنون ، ربوده و مجال هیچ فکر و درگیری دیگر را نمیداد . چه سخت گذشت پاییزهای نوجوانی ام . سرمای حسرتم ، از حالت کودکانه و " برفی " رنگ نوجوانی و " تگرگ " گرفته بود . سوز دلتنگی ام این بار هر سرو سبز و راست قامتی را خمود و پژمرده میکرد . چه سخت بود وقتی هیاهوی نوجوانان خیابان از پشت پنجره های کلاس در گوشم می پیچید ، چه سخت بود وقتی شیطنت های آنان در مقابل چشمانم به مانند یک تراژدی بلند و در طول سالها ، قلبم را به تپیدن های پر از دلتنگی وامیداشت . اما بگو چه کسی می تواند درک کند و بفهمد که این همه دلتنگی و سوز ، این همه بغض فروخورده و خشم سرکوب شده ، از کجا و چرا آمده ؟!!! چه کسی می تواند این حجم از درک و شعور را داشته باشد که بفهمد دلیل دلتنگی های گاه و بیگاه دختر نوجوان چیست ؟!!! اصلا بگو چه کسی می تواند این حجم از فهم را تحمل کند ؟! من سوالی از همدردی و همدلی نکرده و نمیکنم . من هرگز خود را خسته گشتن ها و پیدانکردن ها نمیکنم . من تنها دنبال درک یک " انسان " بوده و هستم . انسانی که تا بحال پیدایش نکردم . تنها امید و مامن رازهای من که میدانم شعوری فراتر از درک احساسات من دارد ، خداست ، فقط خدا ! خدای خوبی که هرگاه از دیگران طرد شدم ، مرا جذب کرد و هرگاه تنها شدم برای من جای همه را پر کرد .

چه سخت گذشت پاییزهای " بی معشوق " درحالیکه دستی در جیب های بارانیِ نداشته ام نبود و قدم هایم به روی برگ های زرد و خشکیده کف خیابان صدای انزجار و تنفر میداد . هر وقت باران می بارید به این فکر میکردم که باران پاییز ، گویی حاصل شکستن همه بغض های فروخورده ام است . همان قطره های سرد باران ، آن روزها چتری بر سر من بود . بارانی ام لباس منزجرکننده مدرسه ، چکمه هایم برگ های ازشاخه افتاده و شال گردنم تازیانه های وحشیانه سوز و تگرگ بود . من با این ها پاییز را سپری کردم و با همین ها بود که فهمیدم غربت پاییز چیست ! که اگر نبودند هرگز نمی توانستم دستان یخ زده پاییز را " لمس " کنم . سرمای دستانی که منشا گرم ترین مهرهاست .

آن همه عشق خالص و شور بودن را از یاد نخواهم برد . از یاد نخواهم برد شانزده سالگی و تغییر ناگهانی و متفاوت افکار و دیدگاهم و تحول دنیای درونم را که چه اثری روی روحم گذاشت . نیازهای یکباره ای که هیچکدوم جایی برای ارضا نداشت و همه آن احساسات ناب در وجودم سرکوب شد . این سرکوب شدن ها و درخودشکستن ها به باقی ماندن طعم و خاطره اکتفا نکرد که نکرد ... که اثر تلخ و زهرمار تک تک آنها در قلبم به قوت خود باقیست . آن سالها پاییز که میشد همه احساسات نابی را که از روحِ تازه به بلوغ رسیده ام جوانه میزد در گورستان یاس قلبم مدفون میکردم . همه احساساتی که آن ها را خفه کردم عزیزانی بودند که هرگز فراموششان نخواهم کرد . کاش یک نفر بود که میتوانست داغ مرگ عزیزانم را برایم سرد کند . عزیزانی که تا ابد جسد یخ زده شان را در گورستان یاد و قلبم خواهم دید . تو بگو جواب روح داغدیده ی من چیست که این همه را از اعماق وجودش پرورانده بود ؟! تو فقط بگو ... همین حالا بگو ، کیست که درک کند ؟!!!

نظرات  (۹)

رمز تکراری بود...
پاسخ:
لامصبی که تو رو میگن
چه متن زبر و خشنی بود... چقدر درباره ی پاییز متفوت نوشتی...تو که اینقدر پاییز رو دوست داری چه خاطرات تلخی ازش داری...
پاسخ:
شاید باورت نشه . با همین خاطرات تلخ بود که پاییز برای من به زیباترین فصل سال تبدیل شد . شاید چون همون موقع هاهم با وجود این همه حس بد ، درونم پر از لطافت و زیبایی و فکر های خوب بود :)
بازهم تعجب کردم از اینهمه استعدادت در نوشتن و قلم بسیار زیبا و وزینی که داشتی
پاسخ:
تعجب نکن عزیزکم ! هدیه الهی ، هر چقدر هم زیبا باشد تعجبی ندارد . چون از کسی رسیده که زیبایی اش نامتناهی است :)
در کل خیلی سنگین نوشته بودی باید هرجمله رو چندبار میخوندم تا به معنی پی ببرم ولی خیلی علامت سول تو ذهنم شکل گرفت
پاسخ:
علامت سوالهاتو مطرح کن تا پاسخشون رو دریافت کنی عزیییییییزم اصلا چرا قبل از اینکه من بگم مطرح نکردی ؟؟؟!!!
سلام فدات مگه شما وبلاگ من رو میخونین همش؟؟؟؟ چرا خاموش؟؟
پاسخ:
سلام نسیم جون . بله که میخونم
قربونت عزیزم لطف داری خو خاموش چرا میخوندی.اینجوری بهتره که دیوونه.بده آدم یه دوست خوب مثله شما داشته باشه:( درسته.72ام. چشم.مینویسم همیشه اگه عمرمون به این دنیا باشه:*
پاسخ:
چشم . از این به بعد کامنت میذارم :) ممنونم عزیزم .
۰۳ مهر ۹۳ ، ۲۲:۲۶ خرید شارژ
پایدار باشید.کارت شارژ خواستین در خدمتیمwww.Mosaken.com
۰۳ مهر ۹۳ ، ۲۲:۲۶ خرید شارژ
پایدار باشید.کارت شارژ خواستین در خدمتیمwww.Mosaken.com
ای جانم ممنونم بخاطر حرفای قشنگت وای من از غرغر کردن بدم میاد و اهلش نیستم مرسی که همیشه هستی دانشجویی؟؟؟ چی میخونی فدات؟؟؟
پاسخ:
خواهش میکنم عزیزم