جهان زیبای من

دلنوشت

سه شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۷:۳۵ ب.ظ
همیشه احساس میکردم یک انسان ضعیفم. انسانی که در برخورد با مشکلات پیش پا افتاده و تغییرات کوچک در زندگیش, خودش رو می بازه و نمیدونه باید چه عکس العملی نشون بده. قدرت تصمیم گیری و قاطعیت کلام نداره و در مواقع بحرانی کاری جز ناله و غم خوردن و زهر کردن همه لحظه های زندگی, از عهده اش برنمیاد, تا جاییکه بواسطه کوچکترین مشکل و گره زندگی, هزاران شادی و لذت رو از بین می بره و به تلخی تبدیل میکنه... و به محض یک تغییر جزئی در زندگی روتین, زمین و زمان را به هم میدوزه!
واقعا چنین انسانی به دردنخورترین روحیه رو داره و هرکسی کنارش قرار بگیره, هیچ انرژی ای جز دلگیری و نکبت ازش دریافت نمیکنه! سالها فکر کردم و تصمیم گرفتم اینطور نباشم. سالها با خودم کلنجار رفتم و جنگیدم... جنگیدم... و باز هم جنگیدم. اما نه آن جنگیدنی که با مشکلات و ضعف هایم باشه. با خودم می جنگیدم... با خودم سر ستیز و سرزنش داشتم. چرا تو این قدر روحیه ات پست و ضعیفه؟؟!! چرا ؟ چرا ؟ چرا؟... و من پاسخی برای خودم نداشتم جز شرمندگی و گاهی هم حق به جانب بودن.
حالا نمیدانم پس از گذشت این سالها چقدر موفق بودم ! نمیدانم به کجا رسیدم! حقیقت این است که من همیشه بالاتر از انچه را که هستم نگاه میکنم. برای همین همیشه فکر میکنم خیلی عقب ترم از انچه باید باشم. و خیلی اوقات نمیدانم نسبت به گذشته چه اندازه پیشرفت داشتم. باید یک روز برگردم به گذشته. به همان روزهایی که از 15-16 سالگی ام اغاز شده بود. ببینم امروز چقدر باهاش اختلاف دارم. حتی به روزهای 20-21 سالگی... آن قدر زود همه چیز را فراموش میکنم و غرق در حال میشوم که نمیدانم براستی چقدر تفاوت کردم! باید امروز بنویسم که چه چیزی ازارم میده و اگر روزی در اینده ای نزدیک, همه چیز گذشت و رو به بهبودی گذاشت, بدانم تا همین چند روز پیش چطور, همه ی حال خوبم را فدای پیش پا افتاده ترین مشکلاتی کردم که در هر حال, رد میشدند و برای همیشه در زمان, محو میشدند تا تنها به یک خاطره تبدیل شود. اما من, آن را به حسرت تبدیل کردم. چرا که برای شادی, همیشه در انتظار بودم و هرگز نپذیرفتم, "من" باید شاد باشم, و من همین جا در من است. پس انتظار بیهوده ست. "تو" شاد باش تا همان چیزی باشی که همه برایش در انتظارند.
پس از گذشت 5 سال تحصیلی در دانشگاه, امروز باید آخرین قدرتی را که باید, اعمال کنم تا به انتها برسم. فردا برای یک مراسم, به قم میرم و جمعه به گرگان و سپس شهرستان ساوه برای تکمیل آماری که از ترم یک, کابوس هر شب من بود. نمیدونم اون چند روزی که باید شیفت 24 ساعته باشم, چطور میگذره و چقدر موفقم. امیدوار هستم که همه چیز خوب پیش بره و مطمئنم که خداوند کمکم میکنه.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۰۴
فریبا Gh

نظرات  (۱)

۰۴ مهر ۹۶ ، ۲۰:۲۰ حنا دختری در مزرعه
اون کسی موفقه که تلاش می کنه.حالا اگه به چیزی که می خواسته نرسیده نباید خودش رو سرزنش کنه چون تلاش خودش رو کرده.