جهان زیبای من

و باز کودکی

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۵۸ ب.ظ
تقریبا یک سال پیش یه پست گذاشتم درباره پسربچه ای که اون موقع 11 ساله بود و میخواند. و من ویدئوهای خواندنش را از میدیدم و از صدای بی نظیرش سر ذوق میومدم. و به نظرم زیباترین هنرنمایی اش در اجرای ترانه "از من بگریزید" مهدی یغمایی بود.  وقتی به صداش و چهره اش در این ویدئو نگاه میکنم, هزاران تصویر اشنا از کودکی خودم مقابل چشمانم متجلی میشه. فکر میکنم که اگر پرهام  در دنیای کودکی من حضور داشت, چه حسی داشتم...
دوباره برگشتم و اون پست را خواندم. چقدر حسم آشنا بود. چقدر اگر پرهام را در کودکی ام داشتم دوستش داشتم. درست مثل علیرضا... پسر مستاجرِ خانه ما. روزی که از اینجا میرفتن چقدر غصه خوردم اما خوشحال بودم که خونه جدیدشان, روبروی خونه ماست و باز هم بعدازظهرها با هم بازی میکردیم و گاهی من و فریناز از پنجره آشپزخانه و اون در خیابون, از راه دور حسابی حرف میزدیم و می خندیدیم. روزی که "سروش" برادر کوچکش دنیا آمد, باز هم پر از غصه شدم. ای کاش سروش کمی زودتر به دنیا میامد. همان موقعی که هنوز در خانه ما بودند. وقتی کودک بودم از دخترها و اخلاقشان خوشم نمیامد. هم بازی کودکی ام را فقط از میان پسرها انتخاب میکردم و تنها دختری که باهاش بازی میکردم فریناز بود. پسرهای همسایه و پسرهای خاله هام, و مراوده با اونا رو به هر دختری ترجیح میدادم. از مدرسه و اجباری که برای بودن و درس خواندن کنار آن همه دختر داشتم متنفر بودم. کاش میشد در مدرسه هم پسر بود. حتی وقتی بزرگ شدم و به دانشگاه رفتم پسرها را ترجیح میدادم اما این بار خیلی دیر شده بود برای بازی کردنامون. پس اخلاق یک خانم با شخصیت رو در خودم پرورش دادم. با عمه و خاله و مامان بزرگ, هیچ حال نمیکردم. در عوض, عاشق مراوده و گفت و گو و شوخی و بازی با دایی و عمو و بابابزرگم بودم... و مهم تر اینکه دیوانه وار عاشق بابا بودم و از مامان فراری بودم.از بچگی عاشق برادر ناتنیم بودم و دیدن خواهرش برام مهم نبود. مهم این بود که چقدر از اینکه مهدی پیش ما زندگی میکنه راضی و خوشحال بودم. از عروسی های جدا بدم میامد. از مجلس زنانه ی تالارهای عروسی و افاده ها و حسادت ها و چشم و هم چشمی ها و پز دادن های زن ها بدم میامد. ترجیح میدادم عروسی مختلط باشه و من فقط با مردها برقصم و خوش باشم. اما برای این کارها هم دیر شده بود. خیلی دیر... وقتی به گذشته ام نگاه میکنم, باطنی سرشار از لطافت و دخترانگی, سرشار از پاکی و صداقت, اعتماد و خلوص, همراه یک دنیای رنگارنگ و پر از هیجان؛ درخودم می یابم که از اخلاق های زشت مبرا بود. هنوز وقتی به دنیای کودکی و نوجوانی فکر میکنم, به همان دنیای درون قلبم, پر از حس های مثبت و خوب میشوم.
امروز هم باز, بارها و بارها صدای پرهام را گوش دادم. و تصمیم گرفتم عین پستی را که سال گذشته در دی ماه 96 گذاشته بودم یک بار دیگر اینجا هم کپی کنم:

کودکی

دوشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۰۷ ب.ظ

نمیدونم چند سال پیش بود. در برنامه شب کوک که از شبکه نسیم پخش میشد, پسربچه ای یازده ساله در یکی از قسمت های برنامه امده بود که درواقع یکی از شرکت کنندگان مسابقه خوانندگی بود. مدت ها بعد به طور اتفاقی کلیپی را در تلگرام دیدم که همان کودک, مشغول اجرای زنده بود. به قدری محو صدایش شدم که در موتورهای جستجو بدنبال کلیپ های دیگرش رفتم. بهترین اجرایی که ازش دیدم و شنیدم, اجرای ترانه "از من بگریزید" اثر "مهدی یغمایی" بود. به نظرم این ترانه رو از خواننده اصلی هم زیباتر اجرا کرده. البته شاید اغراق نظرم تنها بعلت احساسی هست که با شنیدن این ترانه با صدای "پرهام امیری" در وجودم بیداد میکنه... و شاید بخشی دیگر بخاطر ظاهر زیبا و چهره دلنشین پرهام باشه. هم از شنیدن صداش غرق خاطرات گذشته و روح کودکانه ام میشم و هم از تماشای پرهام, به این فکر میکنم که او قطعا اگر در زمان کودکی من حضور داشت, از آن پسرهایی بود که به شدت مرا "مجذوب" و حتی "عاشق" خود میکرد. از آن عشق های ناب بچگی. از آن هایی که نمیدانی اسم احساست چیه و چرا از لمس دستهای کسی حسی عجیب و دوست داشتنی در دلت بوجود میاد و به شدت دوست داری همه شب و روزت را تنها با او بازی کنی و هزاران بار برایش طنازی کنی. بی آن که اتفاقی میان شما بیفته. تو ناز کنی و دوست داشته باشی تا او نازکردن هایت را ببینه و بخنده... وقتی بیشتر فکر میکنم, تنها یک حسرت از این احساس برایم روشن میشود که آن دوست داشتن های خالصانه و بی منت, عاری از هر شهوت و حتی عشق واقعی, چه بیشتر به دلم میچسبید انقدر زیاد که میشد از این دنیا جدا بشم و در بهشت خیالم زندگی کنم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۸/۲۸
فریبا Gh