جهان زیبای من

دلگیرم

شنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۷، ۰۵:۱۶ ب.ظ

خیلی دوست داشتم ادامه فصل نو رو بنویسم. ولی خب اولا که فرصتش نیست و دوما حتی اگر فرصتش هم باشد حوصله اش رو ندارم. این روزها خیلی خوشحالم. چون نسبت به خیلی چیزا بی خیال شدم. دارم کارهای عروسی رو میکنم. دارم فکر میکنم که چه راحت میتونم باز هم برای جشن دوباره ی تالار خوشحال باشم. راحت میتونم بار دیگر لباس انتخاب کنم. تالار ببینم. ارایشگاه برم. و هر کاری را به بهترین سرانجام برسانم. چیزهایی در مجلس عقدمان بود که مرا بسیار ازار میداد و بخاطر همانها هم که شده هرگز دلم نمیخواست دوباره به سراغ کارهای عروسی برم. یکی از اونا فیلمبرداری از مجلسم بود که مسعود را بسیار بسیار بسیار در مقابل این موضوع بی خیال دیدم. و این فقط خودم بودم که حرص بیجا میخوردم و خودم رو اذیت میکردم. دیشب به مامان پروین گفتم نه نیازی هست که به اقوام و مدعوین بگید که فیلمبرداری ممنوعه. نه نیازی به این هست که به کارگرهای تالار پول بدید که مواظب باشن. خیالم رو راحت کردم و گفتم دیگه برام مهم نیست و همان طور که فیلم عقدم خونه همه اقوامشون هست, فیلم عروسیم هم بره خونه هاشون. دیگه در مقابل این موضوع اذیت نمیشم و دیگه هیچکس نمیتونه با این دزدی ها منو از پا دربیاره. بعد از اون قضیه حتی در خیلی از مسائل مربوط به این حوزه, بیخیال شدم و احساس میکردم چقدر سِر شدم و دیگه برام مهم نبود اگر جایی سهوا یا اشتباهی, می فهمیدم که نامحرمی مرا بی حجاب دیده یا شبیه اینها... فهمیدم برای جایی که تقصیر از من نبوده, نباید خودم را اذیت کنم. و این بزرگترین هدیه و بزرگترین شانسی بود که خدای خوبم به من بخشید. اما دومین چیزی که از اولی هم بیشتر اذیتم میکرد... هنوز هم باور نمیکنم که مسعود چطور تونست اون کار رو با من بکنه!!!!!!!!! من هنوز در دلم او را بخاطر کاری که روز عقد با من کرد نبخشیدم. شاید سالها بعد او را بخشیدم. اما چیزی که الان میدانم و مطمئنم این است که قطعا هیچوقت او را نمی بخشم. نمی بخشم که به جز من, به کس دیگری رو کرد. بجز من به افراد دیگه ای توجه کرد. بجز من با ادم های دیگه ای خندید. با اونا رقصید و شادی کرد. اصلا به جز من به دیگران هم نگاه کرد... این ها برای من بزرگترین زخمی بود که میتوانستم بخورم و دردش را تا امروز و تا روزی که یک زن عاشق هستم, تحمل کنم. آری تا روزی که عاشقم... اگر عاشق نباشی, حتی نگاهی به غیر از خودت را تاب نمیاوری. چه برسد به ...! روزی که مسعود را ببخشم دو حالت بیشتر ندارد: یا آن که من خیلی بزرگ شدم که توانستم به عشقم غلبه کنم. و یا آن که ساده بگویم: دیگر عاشق نیستم! اما امروز... مدتی ست تصمیم گرفته ام عروسی را برای خودم و دل خودم شاد باشم. تصمیم گرفته ام از همه آنهایی که زخمی شدم که همان مسعود و اقوام و فامیلش هستن, رویم را برگردانم و دیگر به هیچ چیز بجز خودم و شادی خودم فکر نکنم. مسعود مرا روز عقدمان نگاه نکرد. دیگر روز عروسی به او نگاه نمیکنم. با من نرقصید. دیگر با او نمی رقصم. با من نخندید. دیگر با او نمی خندم. هرکاری را که باید با من میکرد و نکرد, هرگز روزی که دوباره عروس شوم, به او نمی بخشم. زیباترین روز زندگی ام توانست که از من رویش را برگرداند. پس من هم زیباترین شب زندگی اش میتوانم که از او رویم را برگردانم. من با مردهای دیگه که همه آنها مانند داماد و شاید حتی زیباتر و بالاتر باشند, نه می رقصم, نه میخندم, نه حتی نگاهشان میکنم. این نامردی در طبیعت من نیست. اما این مرام هست که حداقل با خودم قهر نکنم. با خودم لجبازی نکنم. اگر مسعود مرا روزی که عروس شدم دوست نداشت و در نظرش زیبا نبودم, من فریبای آن روز را به زیبایی تحسین میکنم و دوستش دارم. با همه وجودم تلاش میکنم برای او تا بتواند تلخی های آن روز شوم را به شیرینی تبدیل کند...

هر بار که از این داستان می نویسم, بغض گلویم را فشار میدهد و اشک از چشمانم جاری میشود. میدانم روزی که بتوانم بدون بغض از این ماجرا یاد کنم, همان روزیست که دیگر عشقی در دلم بیداد نمیکند. براستی عشق, سرسخت ترین دل ها را از هم می پاشد و می تکاند. هرگز به خواب هم این احساس را نمی دیدم...هرگز...

"دلم در دست او گیر است

خودم از دست او دلگیر

عجب دنیای بی رحمی

دلم گیر است و دلگیرم"



در نگاهت

لیلیِ خود پیدا نکردم

با خجالت

از چشمِ تو گلایه کردم

...

مجنونتم ای همنشین

لیلیِ من, یک دم ببین

حال مرا...

...

مغرور نشو جانان من

حالا که دل در دست توست

من که به تو رو میزنم

تنها به شوق دیدن تو

...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۹/۲۴
فریبا Gh